رده بندي علوم اسلامي و جايگاه علوم قرآن در بين آن ها (1)
در آمد:
دانشمندان اسلامي معمولاً در خصوص رده بندي و تقسيم علوم توجه لازم را داشته و اکثراً در کتاب هاي خود فصلي را به اين امر اختصاص داده و جايگاه هر يک از دانشهاي رايج در عصر خويش را مشخص کرده اند. البته، پيش از آنکه انديشه جدايي و دسته بندي علوم مختلف مطرح و پيشنهاد شود ( يعني در فاصله ي زماني اواخر سده ي اول تا چهارم ) مجموع علوم و معارف مختلف با تفاوت هايي که از حيث موضوع و مسائل با يکديگر داشتند به صورت شاخه هاي يک درخت محسوب مي شدند و انواع دانش ها همانند شاخه هاي يک درخت در کنار يکديگر جاي گرفته و به گونه اي که گويي همه از يک ريشه و يک ساقه نشأت گرفته اند، مورد تحصيل و تدريس قرار مي گرفتند. مثلاً عالم به تفسير قرآن در علوم حديث، صرف، نحو و غيره مهارت داشت و در برخي موارد پزشک و داروساز در رياضيات، فلسفه، تاريخ، جغرافيا و غيره نيز تبحر داشت. نتيجه اين روش با اين کاستي و نقص همراه بود که رشد و تعمق در برخي از علوم را که فضايي باز و عدم وابستگي را مي طلبيد ناممکن ساخته بود.از اين روي در سده هاي اول تا چهارم، رشد و گسترشي که در برخي از علوم انتظار مي رفته، حاصل نگرديده است. در اواسط سده ي چهارم دانشمندان اسلامي به تفکيک و طبقه بندي علوم روي آورده و براي هر يک از آنها فضايي جداگانه و ابعاد و تعريف خاص و مستقل ارائه کردند و در پي انديشه دسته بندي و تقسيم علوم، هريک از علوم جايگاه خاص خود را به دست آورد. (1)
1. معيار اسلامي بودن علوم
وقتي از علوم اسلامي سخن مي گوييم، اسلامي بودن به دو نحو قابل تصور است: « اسلامي بودن از بيرون » « اسلامي بودن از درون ». منظور از اسلامي بودن از بيرون، آن است که علم با صرف نظر از محتواي دروني آن ( يعني با صرف نظر از مبادي، مسائل و براهين آن ) با اسلام نسبتي ايجابي داشته باشد و از اين رهگذر بتوان آن را علم اسلامي ناميد؛ مثلاً اسلام تحصيل آن را واجب يا مستحب دانسته باشد، يا از طريق آن علم بتوان از اسلام و آموزه هاي آن دفاع کرد، يا در تمدن و جامعه ي اسلامي رشد کرده باشد و يا عالمان آن علم مسلمان باشند. مي توان علومي که اين شرايط را دارند، علومي اسلامي ناميد (2) اما اسلامي بودن آنها به اين معنا، نشانه ي آن نيست که مبادي و مسائل آن علوم از متون اسلامي، يعني قرآن و روايات بر گرفته شده باشد.منظور از اسلامي بودن علوم از درون، آن است که علم از نظر محتواي دروني ( يعني از نظر مبادي تصوري و تصديقي و مسائل ) اسلامي باشد و اجزاي دروني آن، به نحوي از اسلام و معارف اسلامي تأثير پذيرفته باشد.
البته منظور از علم در اينجا رشته علمي (Discipline ) به معناي مجموعه گزاره هاي تصديقي است. نه علم به معناي آگاهي- در مقابل جهل= يا علم به معني يقين- در مقابل شک و ظن – يا ديگر معاني آن. (3) ذکر اين نکته نيز ضروري است که اگر موضوع دانشها را معيار دسته بندي علوم قرار دهيم، طبعاً آن دسته از علوم که موضوعشان اسلامي است، دانش اسلامي خواهند بود؛ مثلاً دانش کلام که موضوع آن باورها و اعتقادات اسلامي است يا دانش فقه که موضوع آن رفتار و عمل انساني، از جهت احکام خمسه ي اسلامي – وجوب، حرمت، اباحه، کراهت و استحباب- است، دانشهايي اسلامي اند.
اگر معيار دسته بندي دانشها غايت باشد، بي ترديد آن دانشهايي که غايت اسلامي دارند، اسلامي ناميده مي شوند؛ و اگر معيار دسته بندي دانشها روش باشد، بي شک دانشهايي که روش آنها نقل اسلامي است، اسلامي اند.
دانشهايي که موضوع، روش يا غايت آنها بي واسطه و صريحاً اسلامي است. دانشهايي اسلامي اند و جاي چون چرا در آنها نيست. بحث بر سر آن دانشهايي است که چنين ويژگي هايي ندارند؛ مثلاً رياضيات، ستاره شناسي، فلسفه، فيزيک، اقتصاد، سياست و مانند آنها چگونه و در چه شرايطي دانش اسلامي به شمار مي آيند و در چه شرايطي اسلامي نيستند. براي پاسخ به اين مسأله، دسته بندي علوم از نظر روش را ملاک قرار داده و اسلامي بودن هر يک از اقسام آن را بررسي مي کنيم.
علوم از جهت روش دست يابي، به سه دسته تقسيم مي شوند: نقلي، عقلي و تجربي؛ زيرا روش پژوهش در هر علم و معيار قبول و رد ادعاها و گزاره ها، يا « نقل » و « روايات » است – مانند علوم فقهي، تاريخ، رجال و بخشي از کلام- و يا « عقل » است، يعني استدلال و برهان از بديهيات و معلومات عقلي بر ادعاها و گزاره ها – مانند رياضيات و فلسفه- و يا « تجربه ي حسي و استقرايي » است؛ مانند فيزيک، شيمي و اقتصاد.(4)
1-1. معيار اسلامي بودن علوم نقلي
در علوم نقلي از طريق نقل قول و روايت، يک ادعا اثبات يا رد مي شود. براي پي بردن به حکم عملي رفتار خاص در اديان مختلف، چاره اي جز رجوع به متون هر يک از اديان نيست. شريعت هر ديني را بايد در متون ديني آن جست؛ براي پي بردن به شريعت يهودي بايد به تورات مراجعه کرد، و براي پي بردن به شريعت اسلامي به قرآن مجيد و سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و جانشينان معصومش ( عليهم السلام )، و همين طور براي آگاهي از معارف نظري هر ديني بايد به متون معتبر آن دين مراجعه کرد. هر يک از علوم نقلي را مي توان از آن جهت که بر متون معتبري تکيه دارند و از آن منابع بهره مي برند، به آن متون نسبت داد و آنها را مقيد ساخت؛ مثلاً « کلام نقلي » يا « فقه اسلامي » از آن جهت که از آيات قرآن و روايات معصومين (عليه السلام) بهره مي برند، علومي اسلامي اند؛ همچنان که « کلام مسيحي » يا « شريعت يهودي » به دليل مشابه، علومي مسيحي و يهودي اند. بنابراين، علوم نقلي در صورتي اسلامي اند که به نقل از متون اسلامي، يعني قرآن و سنت، مستند باشند.در علوم نقلي، براي اثبات يک حکم يا رد يک نظريه به نقل معتبر، مانند آيه ي قرآن يا سخن معصوم (عليه السلام) تمسک مي شود. و پژوهشگر علوم نقلي پس از آنکه مطمئن شد نقل، واقعاً بر مدعا دلالت صريح دارد و نيز از معصوم (عليه السلام) صادر است در استدلال نقلي از آن استفاده مي کند.
البته برخي ازصاحبنظران علومي مثل تاريخ اسلام، تاريخ قرآن، تاريخ فرق و مذاهب اسلامي را نيز جزء علوم نقلي اسلامي شمرده اند هر چند که اين گونه علوم مستند به نقل از قرآن و سنت نباشند.
2-1. معيار اسلامي بودن علوم عقلي
علوم عقلي، علومي اند که برجسته ترين نقش در آنها از آن عقل است، قبول يا رد گزاره ها و نظريه ها فقط بر اساس استدلال عقلي صورت مي گيرد و فقط با روش منطقي، يعني استلال عقلي- که از مقدمات بديهي يا نظري از پيش اثبات شده، در قالب يکي از شکلهاي معتبر تشکيل شده است- پيش مي رود در اين علوم، پژوهش هم از نظر صورت و شکل و هم از نظر ماده و محتوا فقط بر عقل و فهم عقلي استوار است. همه ي علوم عقلي مانند منطق، حساب، هندسه و فلسفه بر اين روش تکيه دارند. يعني در اين علوم هم شکل استدلال بايد داراي شکل معتبر منطقي باشد و هم مادّه ي استدلال بايد داراي ماده ي معتبر عقلي باشد. مانند فلسفه با همه شاخه هاي آن ( منطق، هستي شناسي، معرفت شناسي، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه سياست، فلسفه حقوق فلسفه هنر، فلسفه دين و... ) و رياضيات با همه ي شاخه هاي آن ( حساب، هندسه، آناليز و... ) کلام فلسفي و عرفان نظري. اسلامي بودن علوم عقلي را نمي توان به « صورت استدلال » هاي به کار رفته در آن علوم مربوط دانست؛ زيرا صورت استدلال همواره بايد مطابق معيارهاي عقلي باشد و حتي استدلالهاي نقلي نيز ناگزيرند آن معيارها را رعايت کنند. البته عده اي سخن از منطق قرآني و اسلامي ( در مقابل منطق يوناني ) گفته و معتقدند اسلام، منطق ويژه اي را در پژوهش علمي معرفي کرده است و عالمان مسلمان در علوم اسلامي بايد از منطق يوناني فاصله گرفته، راه و روش منطق قرآني و اسلامي را در پيش گيرند. (5) اما چنين نظرياتي قابل اثبات نيستند. معيار اسلامي بودن علوم عقلي را بايد در ماده و محتواي آنها جستجو کرد. بنابراين مي توان گفت: معيار اسلامي بودن علوم عقلي آن است که اولاً، بخشهاي قابل توجهي از عناصر و اجزاي آن، ملهم و متأثر از آموزه ها و معارف اسلامي شکل گرفته باشند؛ و ثانياً، ديگر بخشهاي آن علم که از اسلام ملهم نيستند، يا متلائم با اسلام باشند و يا دست کم با اسلام متعارض نباشند. اکنون که روشن شد منظور از علوم کدام است و ملاک اسلامي بودن آنها چيست، بايد پرسيد اين ملاک در کدام يک از علوم عقلي تحقق پذير است؟آيا اسلام آموزه ها و نظريه هايي دارد که به گونه اي، مستقيم يا غير مستقيم، حتي به صورت مبادي بسيار دور، در محتواي دانشهاي رياضي تأثيري داشته باشد؟ کسي که اجمالاً با معرف و تعليمات اسلام آشنا باشد، به آساني مي تواند دريابد که اسلام درباره ي کميت، اعم از متصل و منفصل، سخني نگفته است. بنابراين عنوان رياضيات اسلامي ( به معناي اسلامي از درون ) اسم بي مسماست. درباره ي منطق نيز- همان گونه که پيش تر بدان اشارت رفت- چنين است. اسلام قواعد درست انديشيدن را پذيرفته است و آموزه هاي خود را بر اين اساس بيان کرده است؛ اما تا آنجا که سراغ داريم، درصدد تعليم منطق بر نيامده است.
در باره ي « کلام فلسفي » جاي ترديد نيست که مي توان از کلام اسلامي سخن گفت: بايد توجه داشت منظور از کلام اسلامي در اينجا همان کلام فلسفي يا کلام عقلي است، نه کلام نقلي يا جدلي؛ زيرا تقريباً همه مسائل اصلي کلام، مسائلي هستند که در معارف اسلامي مطرح شده اند، و اسلام مردم را به ايمان به آنها دعوت کرده است. از اينجا مي توان نتيجه گرفت که « فلسفه ي دين » نيز ممکن است به اسلامي بودن توصيف شود. فلسفه ي دين که به روش عقلي محض و غير جانبدارانه درباره ي آموزه هاي اعتقادي پژوهش مي کند، هم به اشکالات و شبهات عليه آنها و هم به برهانها و تبيين هايي به نفع آنها مي پردازد. (6) در چنين بررسي هايي مي توان از معارف و آموزه هاي اسلامي در اثبات باورها و نفي شکوک و شبهات بهره برد.
« عرفان نظري » نيز به همين ترتيب مي تواند عرفان اسلامي باشد؛ زيرا موضوع عرفان نظري، خدا و تجليات اوست و بيشتر معارف اسلام نيز درباره ي خدا و صفات خداوند است. درباره ي شاخه هاي مختلف فلسفه نيز به همين گونه مي توان سخن گفت و با توجه به معياري که درباره ي اسلامي بودن علوم عقلي به دست داديم، به آساني مي توان گفت فلسفه ي ( هستي شناسي ) اسلامي ممکن است؛ زيرا از يک سوي، فلسفه درباره ي هستي سخن مي گويد و از سوي ديگر، اسلام معارف هستي شناختي قابل توجهي دارد. مثلاً در فلسفه از موجود وابسته ( معلول ) و مستقل ( علت ) سخن به ميان مي آيد و در اسلام گفته شده است که همه ي موجودات نيازمند و فقيرند، و فقط خداوند بي نياز است و بر طرف کننده ي نياز مخلوقات.
بسياري از فلسفه هاي مضاف مانند فلسفه هاي اخلاق، حقوق، سياست و هنر، به گونه اي درباره ي انسان و روابط فردي و اجتماعي او سخن مي گويند، و از آنجا که در اسلام معارف انسان شناختي قابل توجهي يافت مي شود، مي توان آنها را عقلاني سازي کرده، در سروسامان دادن فلسفه هاي اسلامي حقوق، سياست، اخلاق، هنر و مانند آن، از آنها بهره برد.
نکته ي قابل توجه درباره ي فلسفه هاي مضاف يا فلسفه هاي عملي- مانند فلسفه هاي سياست و اخلاق- آن است که ابن سينا به استفاده ي آنها از آموزه هاي وحياني تصريح کرده و شرايع آسماني را منبع الهام حکمت عملي دانسته است.
به اعتقاد وي اقسام حکمت عملي عبارتند از: حکمت مدني ( سياست )، تدبير منزل ( اقتصاد ) و حکمت اخلاقي ( اخلاق ). مبادي اين سه علم، از دين الهي استفاده مي شود و دين الهي، کمالات حدود آنها را بيان مي کند، سپس قوه ي نظري بشر ( عقل نظري ) با آگاه شدن از قوانين عملي اين حکمتها و به کار بردن آن قوانين در جزئيات، در آنها تصرف مي کند. (7)
افزون بر اين ، وي در منطق المشرقيين در مقام ارائه تقسيم بندي جديدي از علوم، حکمت عملي را به چهار قسم تقسيم کرده است: اخلاق، تدبير منزل ( اقتصاد )، سياست و قانون. درباره ي قسم چهارم که حاکم بر سه قسم ديگر حکمت عملي و جاري در آنهاست، گفته است اين قسم، از علم نبوت يعني وحي استخراج مي شود. (8)
3-1. معيار اسلامي بودن علوم تجربي
در علوم تجربي، داور نهايي در قبول يا رد فرضيه ها و گزاره ها، تجربه است. منظور از تجربه، تجربه ي حسي است که بيش از هر چيز بر مشاهده استوار است و منظور از حس فقط حس بيروني و ظاهري است، نه حس دروني. بنابراين در اين دسته از علوم، درباره ي موضوعاتي پژوهش مي شود که مشاهده پذير و قابل تجربه ي حسي اند. علوم تجربي، به دو دسته ي علوم دقيقه و علوم غير دقيقه تقسيم مي شوند. علوم دقيقه، آن دسته از علوم تجربي اند که قوانين و نظريه هاي پذيرفته شده در آنها دقيق اند؛ يعني با ارقام رياضي قابل بيان اند، به گونه اي که با اطمينان خاصي مي توان بر اساس آن نظريه ها، وضعيت موضوع مورد پژوهش را در آينده پيش بيني کرد. همه علوم تجربي طبيعي- که درباره ي طبيعت پژوهش مي کنند- مانند فيزيک، شيمي، پزشکي و نجوم از اين دسته اند. اما علوم غير دقيقه، آن دسته از علومي هستند که نظريه هاي مورد بحث در آنها چنين دقتي ندارند؛ يعني با ارقام رياضي نمي توان آنها را بيان کرد و معمولاً نظريه هاي بديل فراوان در آنها يافت مي شود. علوم انساني يا اجتماعي، مانند جامعه شناسي، روان شناسي، علوم سياسي و اقتصاد از اين دسته اند.به طور کلي در علوم تجربي، ابتدا درباره ي موضوع مورد پژوهش فرضيه يا فرضيه هايي مطرح مي شود، سپس اين فرضيه ها را به محک تجربه مي سپارند تا درباره ي آنها تصميم گيري شود. اگر فرضيه اي با شواهد تجربي قابل ملاحظه اي تأييد شود، به منزله ي نظريه اي علمي پذيرفته، در پژوهشهاي علمي يا کاربردي از آن استفاده مي شود، تا اينکه فرضيه اي جديد مطرح و از طريق شواهد قابل توجهي تأييد گردد. بدين ترتيب فرضيه ي قبلي مستقيماً ابطال مي گردد يا به علت مزايايي که فرضيه ي جديد در مقايسه با آن دارد، کنار نهاده مي شود. در اين صورت فرضيه ي جديد جاي فرضيه ي پيشين را مي گيرد و به منزله ي نظريه ي معتبر و مقبول پذيرفته مي شود. (9)
منظور از علم تجربي اسلامي آن نيست که معارف ديني را نيز از طريق تجربه اثبات کنيم تا اگر شواهد تجربي کافي آن را تأييد کردند، آن را دانش تجربي اسلامي بناميم؛ و تأثير معارف اسلامي در علوم تجربي، منحصر به اين نيست که مستقيماً گزاره اي از گزاره هاي اسلامي فرضيه اي تجربي تلقي شده و وارد فراگرد توليد و گسترش علم گردد، بلکه منظور اين است که چه با پژوهشگر يک دانش تجربي از معارف اسلام الهام پذيرفته، فرضيه اي را پيشنهاد کند که مستقيماً گزاره ي اسلامي نيست، اما چون تحت تأثير معارف اسلامي شکل گرفته، فرضيه اي اسلامي تلقي شود. نقش معارف ديني در شکل گيري اين قبيل فرضيه ها را نمي توان انکار کرد. پژوهشگران فلسفه ي علم، به اين نتيجه رسيده اند که علم جزيره اي جداي از حوزه هاي معرفتي و فرهنگي ديگر نيست، بلکه عالم در طرح فرضيه ي علمي، همواره از پيش فرضها، انتظارات و اعراض غير علمي تأثير مي پذيرد و ديدگاه متافيزيکي و ارزشي او در به دست دادن فرضيه يا حتي در تفسير شواهد تجربي تأثير گذار است. پوپر پس از آنکه کار دانشمندان تجربي را در مرحله ي پيش نهادن نظريه ها و آزمون آنها خلاصه کرده است، درباره ي مرحله ي اول ( پيشنهاد نظريه ها ) گفته است: « گام نخست اين کار، يعني کشف و ابداع ها تئوري ها، به نظر من نه تحليل منطقي بر مي دارد، نه در بند احکام منطق مي افتد. در روان شناسي تجربي، شايد مطالعه در خاستگاه انديشه هاي افراد را ارج نهند و بخواهند بدانند فلان قطعه ي موسيقي، يا طرح فلان کشمکش در فلان نمايشنامه، يا فلان تئوري علمي، از کجا و چگونه به ذهن کسي راه يافته است؛ ولي در تحليل معرفت علمي اعتنايي به اين سؤال نمي کنند ».(10)
همانگونه که ديدگاههاي متافيزيکي و ارزشي در جهت دهي دانشمند به سوي طرح فرضيه اي خاص، نقش دارند، معارف ديني دانشمند نيز مي توانند در اين زمينه نقش آفرين محدود نمي داند و تحت تأثير آموزه هاي اسلامي، به زندگي پس از مرگ و ثواب و عقاب معتقد است، هم مشکلات جامعه را متفاوت با مشکلاتي مي بيند که جامعه شناس نامعتقد مي بيند، و هم راه حلهاي ديگري مي داند. بنابراين علم تجربي اسلامي، علمي است که شيوه ي پژوهش در آن، تجربه و آزمون و رجوع به شواهد حسي است، اما فرضيه هايي که در آن مطرح مي شوند و در نهايت به صورت نظريه در مي آيند، ملهم از معارف اسلامي اند. حال بايد ديد در کدام يک از دانشهاي تجربي مي توان از فرضيه ها يا نظريه هاي ملهم از معارف اسلامي سخن گفت؟
اسلام از آنجا که دين هدايت انسانهاست و براي رفتار درست آنها فرستاده شده است و نيز در معارف اسلامي، معارف فراواني درباره ي انسان و نحوه ي رفتار فردي و اجتماعي او وجود دارد، مي تواند در علوم انساني – که رفتار انسان مي پردازد- تأثير گذار باشد.
اما آيا اسلام در علوم تجربي نيز مي تواند الهام بخش باشد؟ باز هم ترديدي نيست که در اسلام معارف تجربي يافت مي شود، اما اولاً، آيا اين معارف مقصود بالاصاله ي اسلام اند يا استطرادي اند، و ثانياً، در هر صورت آيا از نظر کميت به قدري هستند که بتوان از تأثير آنها در علوم تجربي مانند فيزيک، شيمي و پزشکي سخن گفت؟ ظاهراً هر دو نکته محل تأمل اند. بدين ترتيب علوم انساني اسلامي ممکن است؛ اما درباره ي علوم تجربي اسلامي نمي توان نظر قاطعي ابراز کرد.
بنابراين بايد گفت علوم تجربي اسلامي، علومي اند که اولاً شيوه ي پژوهش تجربي در آنها رعايت شده است؛ ثانياً، بخشهاي قابل توجهي از آن علوم يعني پيش فرضها و مبادي آنها مبتني بر معارف اسلامي اند؛ و ثالتاً، همان گونه که درباره ي علوم عقلي اسلامي گفتيم- بخشهاي ديگر آن علوم که ملهم از معارف اسلام نيستند، با معارف اسلام متعارض و ناهماهنگ نباشند.
نتيجه
اولاً، همانگونه که سخن گفتن از علوم نقلي اسلامي رواست، سخن گفتن از علوم اسلامي در قلمروهاي علوم عقلي و علوم تجربي نيز ممکن و معني دار است؛ يعني اسلامي بودن يک علم با عقلي بودن يا تجربي بودن آن ناسازگار نيست و عنوانهاي علوم عقلي اسلامي يا علوم تجربي اسلامي در بردارنده ي تناقض نيستند.تانياً، معناي علوم اسلامي ( اعم از عقلي و تجربي ) آن است که اين علوم در بخش قابل توجهي از محتوايشان از معارف و آموزه هاي اسلام الهام گرفته، هيچ يک از اجزاي آنها با معارف اسلامي ناسازگار نباشند.
ثالثاً، معيار اسلامي بودن يک دانش عقلي، اين است که در طرح مسأله ها و فرضيه ها يا به دست دادن حد وسطهاي استدلالها از اسلام و معارف اسلامي الهام گرفته باشد، و معيار اسلامي بودن يک دانش تجربي، آن است که در طرح فرضيه هاي علمي ( اعم از فرضيه هايي که بايد از طريق تجربه و آزمون تأييد شوند يا فرضيه هايي که در تفسير مشاهده و آزمون تأثير گذارند ) از اسلام و معارف اسلامي الهام گرفته باشد.
2. رده بندي علوم از ديدگاه دانشمندان اسلامي
1-2. رده بندي علوم از ديدگاه فارابي (11)
نخستين دانشمند مسلمان که به تفکيک و دسته بندي علوم پرداخته ابونصر محمدبن طرخان فارابي ( م 339 ق ) است فارابي بخشي از کتاب احصاء العلوم را به تقسيم و طبقه بندي دانشهاي رايج عصر خويش اختصاص داده و معتقد است که از آغاز پيدايش علوم و معارف اسلامي تا اواسط سده سوم همه علوم به گونه شاخه هاي يک درخت مورد تعليم و تعلم بود. در سده سوم اين شاخه ها از يکديگر جدا گرديد و به تاريخ هريک از آنها در رده ي خاص خود جاي گرفت.فارابي که بنيان گذار اين تفکيک و تقسيم بوده و مجموع علوم را به پنج رده به شرح زير تقسيم کرده است:
1. علوم لساني:
منظور از اين عنوان دانش هاي مربوط به زياد و متعلقات آن از قبيل لغت، صرف و نحو آن است.2. علوم استدلالي:
اين علم به دو قسم منطق و رياضي تقسيم مي شود و هر يک به تناسب کاربرد در استدلال و محاسبه عددي و فکر مورد استفاده قرار مي گيرند.3. علوم تعليمي:
از نظر فارابي اين علوم شامل فن مناظره علم نجوم، موسيقي، علم حيل و اثقال است.4. علوم طبيعي:
علم پزشکي، داروسازي، مابعد الطبيعه، الهيات و متعلّقات آنها مشمول اين طبق اند.5. علوم مدني:
اين دسته از علوم که به مدنيت در ارتباط مي باشند شامل قوانين مدني، فقه، کلام و مسائل اعتقادي است. (12)احصاء العلوم از کتابهاي معروف و مهم ابونصر فارابي در تقسيم و تعريف علوم و ذکر فروع هر علم و تعريف آنهاست. ظاهراً قبل از فارابي کسي کتابي بدين شيوه تأليف نکرده است، و مي توان گفت که: اين کتاب دائرة المعارف گونه اي از علوم و معارف عصر درخشان فارابي است.
ترتيبي که فارابي در کتاب احصاء العلوم رعايت کرده عبارت است از تطبيق عملي اي که از نظريه ي کلي او در تقسيم علوم سرچشمه مي گيرد. کتاب التنبيه علي سبيل السعاده فارابي بهترين نمايشگر اين نظريه است در اين کتاب انواع علوم به دو بخش تقسيم شه است:
1. بخشي که درباره ي موجوداتي سخن مي گويد که عمل انسان در ايجاد آنها دخالت ندارد و نامش علوم نظري است.
2. بخشي که از موجوداتي گفتگو مي کند که با عمل و اراده ي انسان ايجاد مي شود، و به اومي آموزد که کار نيک را چگونه مي توان انجام داد نام اين بخش علوم عملي و فلسفه ي مدني است.
علوم نظري سه علم است: علم تعاليم ( = رياضيات )، علم طبيعي، علم الهي ( = علم مابعد الطبيعه )، موضوع هر علمي از اين علوم شامل صنفي از موجودات است که شناختن آنها تنها به مدد همين علوم امکان پذير است.
علوم عملي و فلسفه ي مني به دو بخش تقسيم مي شود:
1. بخشي که به تعريف افعال نيک مي پردازد، و از آن خوبيها سخن مي گويد که افعالي نيک از آنها مايه مي گيرد، و شيوه ي رسيدن به علل و اسباب آنها را نشان مي دهد، تا از اين راه انجام اعمال نيک امکان پذير باشد. اين بخش را صناعت خلقيه يا علم اخلاق مي نامند.2. بخشي که از شناخت اموري سخن مي گويد که بوسيله آنها زمينه ي انجام اعمال نيک براي مردم شهرها فراهم مي شود، و راه آموختن و حفظ اين اعمال نشان مي دهد. اين بخش را فلسفه ي سياسي يا علم سياست مي نامند.
فارابي اين کتاب را به پنج فصل تقسيم کرده که شامل هشت علم است. بدين ترتيب: 1- علم زبان 2- منطق 3- علم تعاليم (= رياضيات ) 4- علم طبيعي 5- علم الهي 6- علم مدني 7- علم فقه 8- علم کلام.
ملاحظه مي شود که از علوم اسلامي فقط به « علم فقه » و « علم کلام » اشاره شده است. فارابي اين علوم را جزء علوم مدني رده بندي کرده است. از نظر وي علوم مدني علومي هستند که با مدنيت در ارتباط هستند. البته علم فقه از آن نظر که به احکام مکلّفين مربوط است مي تواند با قوانين مدني هم رديف تلقي شود. اما علم کلام که به دليل ماهيتش يک علم اعتقادي بوده و با استدلال و برهان سروکار دارد رابطه ي خاصي با قوانين مدني که علومي اعتباري هستند ندارد.
در تقسيم بندي فارابي نامي از علوم قرآن و يا شاخه هاي آن از قبيل علم تفسير به ميان نيامده است.
2-2. رده بندي علوم از ديدگاه خوارزمي
محمد بن احمد بن يوسف خوارزمي از دانشمندان اواخر سده ي چهارم هجري و مؤلف کتاب « مفاتيح العلوم » است. وي مجموع علوم را به دو قسمت تقسيم کرده و در مقالت قرار داد است. (13)وي مقالت اول را به علوم ادبي و علوم شرعي اختصاص داده و در اين فصل مجموع علوم اسلامي را اعم از علوم ادبي ( صرف و نحو و لغت )، علوم شرعي، علوم الهي، علوم دبيري، علم حديث، علم شعر و عروض، مورد بررسي قرار داده است.
و در مقالت دوم به دسته بندي علومي پرداخته است که توسط دانشمندان غير اسلامي تدوين شده است. اين دسته از علوم که تحت عنوان علوم دخيله ناميده مي شوند عبارتند از: فلسفه، منطق، علم طب، علم عدد، علم هندسه، علم نجوم، علم موسيقي و تاريخ آن، علم حيل و مکانيک، و شيمي.
بر اساس ديدگاه خوارزمي مي توان رده بندي علوم را با نمودار زير نشان داد:
بدين ترتيب مي توان ملاحظه کرد که در نظام رده بندي خوارزمي دو تا از علوم بنام علوم شرعي ( فقه ) و علم حديث جزء علومي هستند که امروزه بعنوان علوم اسلامي ناميده مي شوند. مبناي تقسيم بندي ايشان از علوم، بومي و غير بومي بودن است، تمامي علومي که در حوزه ي اجتماعي مردم عرب زبان و مسلمانان بوجود آمده است در يک رده جاي مي گيرند و علومي که توسط ملل ديگر از قبيل ايراني ها، هندي ها، مصري ها و يونيان بوجود آمده اند و سپس در حوزه اسلام راه يافته اند تحت عنوان علوم دخيله ناميده مي شوند. در رده بندي خوارزمي نيز به علوم قرآن يا علم تفسير اشاره اي نشده است.
3-2. رده بندي علوم از نظر فخر رازي
امام فخرالدين محمدبن عمر رازي ( م606 ق ) در کتاب جامع العلوم که خود آنرا کتاب ستّيني نيز ناميده است اقسام علوم را در شصت عنوان به شرح زير آورده است:1- کلام 2- اصول فقه 3- جدل 4- خلافيات 5- مذهب 6- فرائض 7- وصايا 8- تفسير 9- دلايل اعجاز 10- علم قرائت 11- علم احاديث 12- علم اسامي رجال 13- علم تواريخ 14- علم مغازي 15- علم نحو 16- علم تصريف 17- علم اشتقاق 18- علم امثال 19- عروض 20- قوافي 21- بدايع شعر 22- منطق 23- طبيعيات 24- تعبير 25- فراست ( قيافه شناسي ) 26- طب 27- تشريح 28- صيدله ( داروسازي ) 29- خواص 30- اکسير 31- علم جواهر 32- طلسمات 33- فلاحست 34- قلع آثار 35- بيطره ( دامپزشکي ) 34- علم البزاه 37- علم هندسه 38- مساحت 39- جر اثقال 40- آلات جنگ 41- حساب الهند 42- حساب الهوي 43- جبر و مقابله 44- ارثماطيقي 45- اعداد الوفق 46- منظره 47- موسيقي 48- هيئت 49- احکام 50- علم رمل 51- عزائم 52- الهيات 53- مقالات 54- اهل عالم 55- اخلاق 56- سياسيات 57- تدبير منزل 58- علم آخرت 59- دعوات 60- آداب ملوک.
ملاحظه مي شود که امام فخررازي بدون ارائه مدلي براي رده بندي علوم، صرفاً علوم رايج زمان خود را احصاء کرده و لذا نام کتاب خود را جامع العلوم گذاشته است. و چنانچه در مقدمه ي کتاب نيز اشاره کرده غرض از جمع آوري علوم در اين کتاب آن است که هر علمي را که افراد به آن رغبت دارند در خصوص آن کتابي فراهم آيد.
برخي از اين علوم را مي توان در حيطه علوم اسلامي رده بندي کرد و از ميان آنها علوم زير اختصاصاً به علوم قرآن مربوط مي شود:
1. تفسير
2. دلايل اعجاز
3. علم قرائت(14)
4-2. رده بندي علوم از نظر قطب الدين شيرازي
قطب الدين شيرازي ( م 716 ق ) در کتاب دره التاج لغره الدباج علوم را به دو قسمت حکمي و غير حکمي تقسيم مي کند. سپس علوم حکمي را به نظري و عملي تقسيم کرده و فروع هر کدام از آنها را به تأسي از حکماي مشاء شبيه رده بندي ارسطو ارائه مي دهد.در بخش علوم غير حکّمي آنرا به ديني و غير ديني تقسيم کرده و در بخش ديني از دو شاخه اصلي علوم عقلي و علوم نقلي نام برد و سپس علوم قرآن را در رده ي علوم نقلي تحت عنوان « علم کتاب » آورده و براي آن دوازده علم را به شرح زير مي شمارد:
علم قرائت- علم وقوف- علم لغات قرآن - علم اعراب- علم اسباب نزول- ناسخ و منسوخ- علم تأويل- علم قصص- علم استنباط معاني قرآن- علم ارشاد- علم معاني و علم بيان. (15)
بر اساس ديدگاه ايشان جايگاه علوم قرآن در رده بندي علوم در نمودار ذيل ارائه مي شود:
5-2. رده بندي علوم از ديدگاه شمس الدين آمالي
شمس الدين آملي ( 753 ق ) در کتاب نفائس الفنون في عرائس العيون علوم را در فضاي وسيعتري طبقه بندي و تقسيم و تعريف کرده است. وي نخست معارف بشري را به دو طبق حکمت و غير حکمت ( حکّمي و غير حکّمي ) تقسيم کرده و مي نويسد: دانش هايي که در انسان فراهم مي آيد چنانچه متضمن آگاهي از حقايق اشياء چنانکه هستند يا چنانکه بايد باشند، حکمت است. بنابراين حکم کسي است که آنچه مي داند واقعي است و آنچه انجام مي دهد، همان است که بايد انجام دهد. در مقابل حکمت يا علوم حکمي، آگاهيها و انجام امور غيرواقعي، غير حکمي است. و سعادت انسان در پرتو حکمت حاصل شود.آملي سپس به تقسيم علوم حکَمي پرداخته و مي گويد: حکمت دو قسم است: حکمت عملي و حکمت عِلمي يا نظري.
همچنين وي علوم غير حِکَمي را به دو قسم ديني و غير يني تقسيم کرده و مي گويد:
علوم ديني نيز دو قسم عقلي و نقلي است. (16)
رده بندي « شمس الدين آملي » را از علوم مي توان در نمودار صفحه ي بعد ديد:
بر اساس اين تقسيم بندي علم کلام جزء علوم ديني عقلي محسوب مي شود و منظور از آن مجموعه ي آگاهي هايي است که در ارتباط با دين اثباتش از طريق عقل صورت پذيرد و اصطلاحاً آنرا اصول دين مي نامند زيرا اصل و پايه ي دين توسط آن اصول فراهم مي آيد.
همچنين ايشان هر چه را از طريق قرآن و نقل روايات حاصل شود علوم ديني نقلي مي نامد. و سپس مي گويد: علوم ديگري در معارف ديني وجود دارد که نسبت به علوم ديني جنبه ابزاري و کمکي دارند، مانند علوم لساني ( صرف، نحو، لغت و غيره ) که از توابع علوم ديني نقلي محسوب مي شوند.
در اين تقسيم بندي صراحتاً از اصطلاح « علوم قرآن » يا « علم تفسير » نامي به ميان نيامده است اما علم به اوامر و نواهي کتاب خدا و هر آنچه را که از طريق قرآن و نقل روايات حاصل شود جزء علوم ديني نقلي رده بندي مي کند. (17)
نکته قابل توجه در رده بندي ايشان اين است که علم کلام را جزء علوم عقلي مي شمارد در حاليکه چنانچه خواهيم ديد، ازديدگاه ابن خلدون علم کلام جزء علوم نقلي رده بندي شده است.
در نهايت بايد گفت تقسيم بندي شمس الدين آملي متأثر از ديدگاههاي قطب الدين شيرازي ( م 716 ق ) مي باشد.
6-2. رده بندي علوم از ديدگاه ابن خلدون (18)
عبدالرحمن بن محمدبن خلدون ( م808 ق ) فصل چهارم از باب ششم کتاب مقدمه خود را به تقسيم و طبق بندي علوم اختصاص داده است و مي نويسد: « تمام دانش هايي که بشر از ديرباز در جستجوي آنها برده و هست و تعليم و تعلّم آنها را در سرزمين هاي متمدن رايج و متداول ساخته است در تقسيم اوليه به دو قسم علوم عقلي و علوم نقلي تقسيم مي شوند ».نمودار صفحه بعد رده بندي ابن خلدون از علوم را نشان مي دهد:
1-6-2. اقسام علوم عقلي از ديدگاه خلدون
منظور از علوم عقلي دانشهايي است که انسان از طريق تفکر و با کمک عقل خويش به آنها دست مي يابد. ابن خلدون معتقد است که انسان با نيروي تفکّر و تعقل که در او به وديعت نهاده شده است اين علوم را کشف و کسب مي کند. ابن خلدون علوم عقلي را به حکمت و فلسفه تعبير کرده و مي گويد: علوم عقلي به مقتضاي قدرت انديشه و تعقل انسان به دست مي آيد و راهيابي به موضوعات و مسائل آنها از طريق استدلال حاصل مي گردد.از نظر او علوم عقلي داراي اقسام زير است:
الف) منطق:
اين علم به منظور حفظ ذهن و نيروي تفکر از خطا در حرکت ازمعلوم به سوي مجهول و بازگشت از مجهول به معلوم وضع گرديده است.
ب) علم طبيعي:
اين علم عبارت است از آگاهي انسان نسبت به محسوسات،مانند: شناخت اجسام مختلف از قبيل معادن، گياه و ديگر اجسام.
ج) علم الهي يا مابعد الطبيعه:
اين علم به شناخت روحانيت مربوط است.د) علم مقادير:
اين علم مربوط به آگاهي از کميتها و ابعاد اشياء و اقسام و انواع مقادير است. دانش هاي هندسه، عدد، موسيقي، نجوم و افلاک مربوط به علم مقادير است.(19)2-6-2. اقسام علوم نقلي از ديدگاه ابن خلدون
منظور از علوم نقلي دانش هايي است که از ناحيه پيشنهاد دهنده پديد مي آيد و سپس از طريق روايات و نقل به طبقات بعدي انتقال پيدا مي کند.ابن خلدون علوم نقلي را قراردادي تعريف کرده و انواع آنها را صادر و نقل شده از ناحيه واضع و پيشنهاد دهنده ي شرعي دانسته و معتقد است در اکتساب علوم نقلي مجال فعاليت به عقل داده نشده است. مگر در الحاق مسائل فرعي به اصول مسلمه اي که از طريق شرع پيشنهاد و از طريق نقل معلوم گرديده است.
منظور ابن خلدون از اين تعبير، قياس فقهي و الحاق مسائل جزئي نامشخص به احکام کلي است که از سوي شارع مشخص گرديده است. بنابراين ابن خلدون دخالت عقل در علوم نقلي را منحصر به استناد حکمي به حکم ديگر از طريق قياس که از ادله عقلي برخي از فقيهان است مي داند و بر اين عقيده است که تمام معارفي که از ناحيه شرع و واضع شرعي رايج گرديده علوم نقلي شمرده شده و اصل و منشأ تمام آنها کتاب خدا و سنت است، زيرا سنت نيز طبق آيه شريفه: « مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » (20) جزء منابع قانون است. (21)
از نظر او علوم نقلي داراي اقسام زير است:
الف) علم تفسير:
اين علم به بيان و تشريح الفاظ کتاب (قرآن) مي پردازد.ب) علم قرائت:
اين علم درباره ي نسبت دادن نقل و روايت قرآن به پيامبر که آنها را از سوي خدا آورده است و اختلاف روايات قراء در قرائت آنها بحث مي کند.ج) دانش حديث:
عبارت است از گفتگو درباره ي نسبت دادن سنت به صاحب آن و شناساني شرح احوال و عدالت راوياني که روايات و سنن را نقل مي کنند تا از اخبار آنان به دانش آنچه بايد بر مقتضاي آن عمل کرد وثوق حاصل آيد.د) علم اصول فقه:
دانشي که با روشي قانوني به کيفيت استنباط احکام از اصول آنها افاده مي کند.هـ) علم فقه:
دانشي است که از آن ثمره و نتيجه ي شناساني احکام خداي ( تعالي )در کردارهاي اشخاص مکلف حاصل مي شود. و درباره ي ذات و صفات خدا و امور رستاخيز و نعيم و عذاب آخرت بحث مي کند و آنها را با دلايل عقلي به ثبوت مي رساند.
و) علوم مربوط به زبان.
اين علوم عبارتند از: دانش « لغت »، دانش « نحو » دانش « بيان » و دانش « آداب » که بر بحث و انديشيدن درباره ي قرآن و حديث مقدم اند.(22)3-6-2. جايگاه علوم قرآن در نظام رده بندي ابن خلدون
اين تقسيم بندي به دو علم از علوم قرآن تحت عنوان « علم قرائت » و « علم تفسير » اشاره کرده و سپس بحث تفصيلي آنها را در فصل پنجم از باب ششم کتاب خود تحت عنوان « دانش هاي قرآن » آورده است.نتيجه
ملاحظه مي شود که از ديدگاه ابن خلدون تمام علوم وابسته به قرآن و سنت يعني علومي که در جهت فهم اين دو منبع فراهم آمده است از قبيل تفسير، حديث، درايه، رجال و ديگر دانشهايي که به نحوي در فهم قرآن و سنت مؤثرند همه در طبق علوم نقلي قرار دارند حتي اصول فقه که ابزاري جهت استنباط احکام فقهي است و علم کلام که وسيله اي براي اثبات عقايد حقه و متمايز ساختن آن از عقايد فاسد و باطل است را در طبق علوم نقلي قرار داده است.در اين تقسيم بندي دو مورد از علوم نقلي نيز اختصاص به علوم قرآن دارد که عبارتند از:
علم قرائت و علم تفسير.
البته ايشان در مباحث مربوط به علم قرائت رسم الحظ قرآني را نيز وارد کرده و در مباحث مربوط به علم تفسير، مباحث مجمل و مبين، ناسخ و منسوخ و اسباب النزول را نيز آورده است و سپس بحث خود را به شيوه هاي تفسيري کشانده و به دو نوع از اقسام تفسير يعني تفسير روائيي و تفسير ادبي اشاره کرده است. بدين ترتيب مي بينيم که بسياري از مباحث علوم قرآن در مقدمه ابن خلدون مورد بررسي قرار گرفته است. همچنين بر اساس ديدگاه ايشان مي توان نتيجه گرفت که، هدف اصلي از آموزش علوم قرآن به کار گرفتن آن ها در جهت فهم و تفسير قرآن است.
نکته قابل توجه در نظام رده بندي ابن خلدون از علوم، اين است که دانش هاي موسوم به « علوم قرآن » جزء علوم نقلي تقسيم بندي شده اند. بر اساس تعريف ايشان، علوم نقلي علومي هستند که مستند به خبر از واضع شرعي باشند. به عبارت ديگر علوم نقلي علومي هستند که از ناحيه واضع و پيشنهاد دهنده ي شرعي معرفي شده اند و سپس از طريق نقل و روايت به نسل هاي بعدي منتقل گشته اند. به نظر مي رسد که با توجه به شناخه هاي متعدد علوم قرآن در روزگار ما پذيرفتن چنين تقسيم بندي در خصوص « علوم قرآن » عاري از مسامحه نباشد. چرا که امروزه بسياري از مباحث جديد در « علوم قرآن » بوجود آمده اند که جز از طريق عقل و استدلال نمي توان به بررسي آنها پرداخت.
دانش هاي زباني و مباحثي چون اعجاز قرآن و همينطور مباحث تحريف ناپذيري قرآن امثالهم مباحثي هستند که عمدتاً از طريق استدلالهاي عقلاني قابل اثبات هستند. اما برخي از مباحث مثل اثبات صدور قرآن از ناحيه خدا و شيوه هاي قرائت صحيح آن و برخي از علوم ديگر مي تواند جزء علوم نقلي به حساب آيد. شايد بتوان گفت بهترين نظر اين است که خود « علوم قرآن » را مقسوم قرار دهيم و علوم آنرا به دو قسمت علوم عقلي و علوم نقلي تقسيم نماييم. به عبارت ديگر بايد گفت: برخي از « علوم قرآن » عقلاني هستند و از طريق استدلال و برهان قابل اثبات هستند ولي برخي ديگر از طريق نقل و روايت و استناد به واضع شرعي قابل قبول هستند.
پينوشتها:
1- سيد حسن نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، ( تهران: نشر انديشه، 1350 ش ) ص 45.
2- مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي- منطق و فلسفه- ( تهران: انتشارات صدرا، 1370 ش ) صص (18-15).
3- ر.ک: محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1 ( تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1370 ش ) صص (64-63).
4- همان، صص(78-76).
5- ابن تيميه، الرد علي المنطقيين ( بيروت: رياض الريس للکتب و النشر، 2000 م ) ص (311-300) و ابو حامد محمد غزالي، القسطاس المستقيم ( دمشق: دارالسنابل، چاپ دوم، 1994 م ) ص (18-12).
6- ر.ک: مايکل پرتسون، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، ( تهران: طرح نو، 1376 ش ) صص (28-23).
7- ر.ک: ابن سينا، عيون الحکمه، ( قم: بيدار، 1400 ق ) ص (74-1).
8- ابن سينا، منطق المشرقيين، ( قم: مکتبه آيه الله نجفي، 1405 ق ) صص (8-7).
9- ر.ک: ابراهيم فتح اللهي، متدلوژي ( تهران: دانشگاه پيام نور، 1385 ش ) صص (51-39).
10- کارل رايموند پوپر، منطق اکتشاف علمي، ج1، ترجمه عبدالکريم سروش، ( تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1370 ش) ص 44.
11- ابونصر بن طرخان فارابي ( 339-260 ق ) ملقب به معلم ثاني.
12- ابونصر فارابي، احصاء العلوم، ترجمه: حسين خديو جم ( تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1364 ش ) ص 39.
13- ر.ک: ابوعبدالله محمد بن احمد يوسف الخوارزمي الکاتب، مفاتيح العلوم ( بيروت: دارالفکر اللبناني، چاپ اول، 1993 م ) ص (66-63).
14- ر.ک: فخر الدرين محمد بن عمر رازي، جامع العلوم ( بمبئي: مطبع مظفري، 1323 ق ) ص 3.
15- ر.ک: قطب الدين شيرازي، دره التاج لغره الدباج، تصحيح سيد محمد مشکوه ( تهران: چاپخانه مجلس، 1320-1317 ش ) صص (91-87).
16- ر.ک: شمس الدين محمد بن محمود آملي، نفائس الفنون في عرائس العيون، ج3 ( تهران: کتابفروشي اسلاميه، چاپ اول، 1379 ق ).
17- ر.ک: شمس الدين آملي، پيشين، ج1، ص 14.
18- عبدالرحمن بن خلدون ( 808-732 ق) مؤلف کتاب العبر و ديوان المبتدأ و الخبر.
19- عبد الرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه: محمد پروين گنابادي، ج1 ( تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1369 ش ) ص 478.
20- حشر: 7.
21- ابن خلدون، پيشين، ص 884.
22- ابن خلدون، پيشين، ص 885.
فتح الهي، ابراهيم؛ (1388)، متدولوژي علوم قرآني، تهران: دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول نويسنده: ابراهيم فتح اللهي
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}